http://cabaeramat.ParsiBlog.comصباي رحمتParsiBlog.com ATOM GeneratorThu, 28 Mar 2024 16:46:49 GMTمسعود كاظمي پور515tag:cabaeramat.ParsiBlog.com/Posts/4/%d9%85%d8%b9%d8%ac%d8%b2%d9%87+%d8%b9%d8%b4%d9%82/Wed, 11 Jan 2012 20:20:00 GMTمعجزه عشق<div dir='rtl'><p> </p><br><p>سالها پيش , در کشور آلمان , زن و شوهري زندگي مي کردند.آنها هيچ گاه صاحب فرزندي نمي شدند.يک روز که براي تفريح به اتفاق هم از شهر خارج شده و به جنگل رفته بودند , ببر کوچکي در جنگل , نظر آنها را به خود جلب کرد.مرد معتقد بود : نبايد به آن بچه ببر نزديک شد.به نظر او ببرمادر جايي در همان حوالي فرزندش را زير نظر داشت.پس اگر احساس خطر مي کرد به هر دوي آنها حمله مي کرد و صدمه مي زد.اما زن انگار هيچ يک از جملات همسرش را نمي شنيد , خيلي سريع به سمت ببر رفت و بچه ببر را زير پالتوي خود به آغوش کشيد , دست همسرش را گرفت و گفت :عجله کن!ما بايد همين الآن سوار اتوموبيلمان شويم و از اينجا برويم.آنها به آپارتمان خود باز گشتند و به اين ترتيب ببر کوچک , عضوي از ا عضاي اين خانواده ي کوچک شد و آن دو با يک دنيا عشق و علاقه به ببر رسيدگي مي کردند. سالها از پي هم گذشت و ببر کوچک در سايه ي مراقبت و محبت هاي آن زن و شوهر حالا تبديل به ببر بالغي شده بود که با آن خانواده بسيار مانوس بود.در گذر ايام , مرد درگذشت و ...</p><br><p> </p><br><p>مدت زمان کوتاهي پس از اين اتفاق , دعوتنامه ي کاري براي يک ماموريت شش ماهه در مجارستان به دست آن خانم رسيد.زن , با همه دلبستگي بي اندازه اي که به ببري داشت که مانند فرزند خود با او مانوس شده بود , ناچار شده بود شش ماه کشور را ترک کند و از دلبستگي اش دور شود.پس تصميم گرفت : ببر را براي اين مدت به باغ وحش بسپارد.در اين مورد با مسوولان باغ وحش صحبت کرد و با تقبل کل هزينه هاي شش ماهه , ببر را با يک دنيا دلتنگي به باغ وحش سپرد و کارتي از مسوولان باغ وحش دريافت کرد تا هر زمان که مايل بود , بدون ممانعت و بدون اخذ بليت به ديدار ببرش بيايد.دوري از ببر, برايش بسيار دشوار بود.روزهاي آخر قبل از مسافرت , مرتب به ديدار ببرش مي رفت و ساعت ها کنارش مي ماند و از دلتنگي اش با ببر حرف مي زد.سر انجام زمان سفر فرا رسيد و زن با يک دنيا غم دوري , با ببرش وداع کرد.</p><br><p>بعد از شش ماه که ماموريت به پايان رسيد , وقتي زن , بي تاب و بي قرار به سرعت خودش را به باغ وحش رساند , در حالي که از شوق ديدن ببرش فرياد مي زد : عزيزم , عشق من , من بر گشتم , اين شش ماه دلم برايت يک ذره شده بود , چقدر دوريت سخت بود , اما حالا من برگشتم , و در حين ابراز اين جملات مهر آميز , به سرعت در قفس را گشود : آغوش را باز کرد و ببر را با يک دنيا عشق و محبت و احساس در آغوش کشيد.ناگهان , صداي فريادهاي نگهبان قفس , فضا را پر کرد:نه , بيا بيرون , بيا بيرون : اين ببر تو نيست.ببر تو بعد از اينکه اينجا رو ترک کردي , بعد از شش روز از غصه دق کرد و مرد.اين يک ببر وحشي گرسنه است.اما ديگر براي هر تذکري دير شده بود. ببر وحشي با همه عظمت و خوي درندگي , ميان آغوش پر محبت زن , مثل يک بچه گربه , رام و آرام بود.اگرچه , ببر مفهوم کلمات مهر آميزي را که زن به زبان آلماني ادا کرده بود , نمي فهميد , اما محبت و عشق چيزي نبود که براي درکش نياز به دانستن زبان و رسم و رسوم خاصي باشد.چرا که عشق آنقدر عميق است که در مرز کلمات محدود نشود و احساس آنقدر متعالي است که از تفاوت نوع و جنس فرا رود.</p><br><p>براي هديه کردن محبت , يک دل ساده و صميمي کافي است , تا ازدريچه ي يک نگاه پر مهر عشق را بتاباند و مهر را هديه کند.محبت آنقدر نافذ است که تمام فصل سرماي ياس و نا اميدي را در چشم بر هم زدني بهار کند.عشق يکي از زيباترين معجزه هاي خلقت است که هر جا رد پا و اثري از آن به جا مانده تفاوتي درخشان و ستودني , چشم گير است.محبت همان جادوي بي نظيري است که روح تشنه و سر گردان بشر را سيراب مي کند و لذتي در عشق ورزيدن هست که در طلب آن نيست.بيا بي قيد و شرط عشق ببخشيم تا از انعکاسش , کل زندگيمان نور باران و لحظه لحظه ي عمر , شيرين و ارزشمند گردد.در کورترين گره ها , تاريک ترين نقطه ها , مسدود ترين راه ها , عشق بي نظير ترين معجزه ي راه گشاست.مهم نيست دشوارترين مساله ي پيش روي تو چيست , ماجراي فوق را به خاطر بسپار و بدان سر سخت ترين قفل ها با کليد عشق و محبت گشودني است.پس : معجزه ي عشق را امتحان کن !</p><br><p> </p><br><p> </p></div>مسعود كاظمي پورtag:cabaeramat.ParsiBlog.com/Posts/3/%d8%b4%d8%b9%d8%b1/Sun, 20 Feb 2011 15:16:00 GMTشعر<div dir='rtl'><p> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره آسمون اين دل ابري شده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره اين چشمهاي خسته باروني شده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره دلم گرفته و شعر دلتنگي را براي اين دل ميخونه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">ميخونه و اشک ميريزه ، آنقدر اشک ميريزه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">تا اين اشکها تبديل به گريه بشه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">در گوشه اي ، تنهاي تنها و خسته از اين دنيا</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره اين دل بهونه ميگيره و درد دلتنگي را در دلم بيشتر ميکنه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">خيلي دلم گرفته ، مثل همون لحظه اي که آسمون ابري ميشه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">خيلي دلم گرفته ، مثل همون لحظه اي که پرنده در قفس اسيره</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">و با نگاه معصومانه خود به پرنده هايي</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">که در آسمون آزادانه پرواز ميکنند چشم دوخته</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دلم گرفته مثل لحظه تلخ غروب</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">مثل لحظه سوختن پروانه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">مثل لحظه شکستن يک قلب تنها</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره خورشيد ميره و يک آسمون بي ستاره مياد</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">و دوباره اين دل بهونه ميگيره</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">به کنار پنجره ميرم ، نگاه به آسمون بي ستاره</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">آسماني دلگيرتر از اين دل خسته</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">يک شب سرد و بي روح ، سردتر از اين وجود يخ زده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">خيلي دلم گرفته</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">احساس تنهايي در وجودم بيشتر از هميشه شده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">تنهايي مرا مي سوزونه ، دلم هواي تو رو کرده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">ولي افسوس که ديگه هيچ وقت نميتونم ببينمت</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره اين دل مثل چشمونم در حسرت طلوعي ديگريست</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">آسمون چشمونم پر از ابرهاي سياه و سرگردونه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">قناري پر بسته در گوشه اي از قفس اين دل نشسته و بي آوازه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">هوا ، هواي ابريست ، هواي دلگيريست</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">ميخوام گريه کنم ، ميخوام ببارم</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دلم ميخواهد از اين غم تلخ و نفسگير رها شم</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">اما نمي تونم...ديگه اشگي تو چشمونم نمونده</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دلم ديگه طاقت اين همه درد و غم و نداره</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">دوباره دلم گرفته ، خيلي دلم گرفته</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">اما کسي نيست تا با من درد دل کنه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">کسي نيست سرم و رو شونه هاش بزارم</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">و آروم بشم... هيچکس نيست!</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">تنها کسي که هميشه با منه اونم غمه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">هيچ وقت تنهام نميزاره يه لحظه ازم جدا نميشه</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">چشمام هم ديگه ياريم نميکنن</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">ديگه کسي نيست که باهاش درد دل کنم</p><br><p style="text-align: center;"> </p><br><p style="text-align: center;">......من موندم و اين دل پر از درد.....</p><br><p> </p><br><p> </p></div>مسعود كاظمي پورtag:cabaeramat.ParsiBlog.com/Posts/2/%d8%ad%d8%af%d9%8a%d8%ab/Sat, 11 Dec 2010 18:55:00 GMTحديث<div dir='rtl'><p><span style="color: #ff9900;"><span style="font-size: large;">امام صادق(ع):</span></span></p><br><p><span style="font-family: arial black,avant garde;"><span style="font-size: large;"><span style="color: #00ff00;"><span style="font-family: comic sans ms,sans-serif;"><span style="font-size: xx-large;">خداوند هيچ عملي رابدون انتظار فرج نمي پذير.</span></span></span><br /></span></span></p></div>مسعود كاظمي پور